باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

31 ماهگیت مبارک

سلام عسل مامان تولدت مبارک عسلم.الان 31 ماهه که تو با همه کوچکیت ، شدی بزرگترین شادی زندگیم مثلِ گلِ یاسی برخوشه یِ دلِ من عطرتو پیچیده درکوچه یِ منزلِ من روز میلادت مبارک ناز گل خوشگل من     اینم عکسای این ماه باربدی اینم کادو تولد یه دفتر نقاشی و یه بسته مداد شمعی برای دیدن بقیه عکسای دنبالم بیااااااااااااااااااااا باربدی کوش اینم باربدی ما که روزبروز بزرگتر و بلا تر میشه عید عمه بهاره یه سری فلش کارت داد که با تو بازی کنم و تو هم خیلی اونارو دوست داری ،اونا رو گذاشته بودم که بعد سرفرصت باهات با...
22 فروردين 1393

١٣بدر ١٣٩٣

سلام عسل مامان امسال 13 رو خودمون تنها بودیم ،تازه از شیراز اومده بودیم و خسته بودیم که بازم بخوایم بریم،کازرون هم مامان جون و خاله درنا رفته بودن قشم نبودن ،بوشهر هم کسی نبود،صبح بیدار شدیم وسایلامونو جمع کردیم و حرکت کردیم ،رفتیم بطرف دریا،خیلی شلوغ بود ولی بابایی مارو برد یه جای خلوت ،کلی دلم گرفت  آخه همیشه 13 بدر کلی شلوغ بودیم ولی مسال خودمون تنها ،توی نم نم بارون صبحانه رو خوردیم،خیلی شاعرانه ساعتای 2 بود که زنگ زدم به خاله مریم که گفت هنوز خونه هستن و جایی نرفتن و ماهم ازشون خواستیم که بیان پیش ما ،خلاصه ساعت 3 بود که اومدن ولی اومدن اونا همانا و گرفتن بارون هم همانا ،دیدیم فایده نداره و بارون قصد کم شدن نداره وس...
19 فروردين 1393

نوروز 1393

سلام عشق مامان عید امسال رو اگه هفته اولش فاکتور بگیریم خوب بود ،بذار کامل واست تعریف کنم، چون بابایی هنوز کار داشت من و شما دوشنبه شب 26 اسفند با عمو رامین رفتیم کازرون پیش مامان جون زهرا و خاله درنا ،چهارشنبه ظهر هم دایی علی و زن دایی و دختر نازشون اومدن ،کلی بهمون خوش گذشت،البته اینو بگم که چهارشنبه سوری هم جایی نرفتیم آخه بابایی کلی سفارش کرده بود که از خونه بیرون نریم ولی دایی علی که اومد خونه اکثر فامیل سرزدیم و پیشاپیش عید دیدنیمونو کردیم. پنجشنبه ساعت 4 بود که بابایی اومد دنبالمون که بریم شیراز  و تحویل سال رو پیش باباجی و مامان جون و بقیه باشیم   عمو شهرام و خانواده هم از تهران اومده بودن،خلاص...
18 فروردين 1393
1